✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((دزد فندُق ها))
رویکرد: بدون اجازه به وسایل دیگران دست نزنیم
زمستان از راه رسیده بود و هوا خیلی سرد شده بود،همهی حیوانات جنگل تاجاییکه میتونستن آذوقه جمعآوری کرده بودن
سنجاب کوچولو همینطور،
اوهم مقدار زیادی گردو،فندق و بادام جمع کرده و در تنهی درختی که در آن زندگی میکرد،قایم کرده بود.سنجاب، خیلی خوشحال بود که زمستون سرد راخانوادهاش براحتی خواهند گذراند.
یکروزصبح که از خواب بیدار شد، به فکرافتاد تا گشتی در جنگل بزنه و اگر بازهم خوراکی پیدا کرد،به خونه ش بیاره؛اما وقتی خواست خونه شو ترک کنه، جلوی در خانه چشمش به یک فندق افتادکه درکنار آن جای پاهایی هم دیده میشد.فندق رو برداشت و رفت تااونوکناربقیهی فندقهابذاره که یهو چشمش به کیسهی نیمهخالی فندقش افتاد.خیلی ناراحت شد؛ تمام فصل پاییزرو زحمت کشیده بود و حالایک نفر فندقاشودزدیده بود. چه کسی میتونست همچین کاری بکند؟
سنجاب با ناراحتی پیش جغددانا رفت و ازش کمک خواست وجریان را براش توضیح داد.
جغدفکری کردوگفت: «دزد فندقهارا هرکه باشه، میتونیم پیدا کنیم؛اما اول برو واز همه حیوانات بپرس آیا کسی ازدزدیده شدن فندقهات باخبر است یانه؟»
سنجاب هم همین کارو کرد،اما همه اظهاربیاطلاعی کردن وگفتن تابهحال سابقه نداشته کسی اینجادزدی کنه.
سنجاب دوباره پیش جغدرفت و ازش خواست تادزدفندقاشوپیدا کنه.
جغدبهش گفت:به احتمال خیلی زیاد دزد فندقها برای بردن بقیهی فندقها به خانهی توخواهدآمد.پس برو و پوست همهی فندقها رابا زغال سیاه کن
سنجاب تعجب کرد وگفت: «اما من زغال ندارم!»
جغد دوباره فکری کرد و سپس گفت: ازپوست گردو کمک بگیر.برگ گردو را اگربه فندقهات بمالی،فندقها سیاهرنگ میشن
سنجاب همین کاروکردو تمام فندقها را با پوست گردو رنگ کرد بعد همانطورکه جغدگفته بود، با خیال راحت همراه خانم سنجابه و بچههاش به جای دیگه ای برای خوابیدن رفتن
صبح روز بعد، آقا جغده از همهی حیوانات خواست تادرجنگل جمع بشن.
بعد از جمع شدن همهی حیوانات، جغد رو به سنجاب کرد و گفت: «حالا برو ودستهای همه رو یکییکی ببین!»
سنجاب این کاروکرد ودستهای همه رو یکی پس از دیگری نگاه کرد. به راسو که رسید،ناگهان راسو دستهاشو عقب کشید؛اماجغد،بلندوطوری که همه بشنون گفت:تابهحال هیچیک از حیوانات این جنگل دزدی نکرده؛ اما این بارمیخواهیم به دزدی که فندقهای سنجاب وخانوادهشو برداشته،درسی بدیم تا دیگه مرتکب این عمل زشت نشه.»
درهمین هنگام، راسو که دستاشو بالا گرفته بودو ازکار زشتش خجالت میکشید،جلوآمدواعتراف کردکه کار بدی کرده و دوباره گفت:خواهش میکنم به من بگید،حالا چطور رنگ گردو را از دستام پاک کنم!»
همهی حیونا با شنیدن این حرف راسو به خنده افتادن و بار دیگه آرامش ودوستی به جنگل بازگشت.
بله بچه های عزیزم ما باید سعی کنیم هیچ وقت بدون اجازه به وسایل دیگران دست نزنیم حتی وسایل خواهر و برادرمون
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄