🔸 نعمت بزرگی بهنام زندگی
🔹داشتم از گرما میمردم. به راننده گفتم:
دارم از گرما میميرم.
🔸راننده كه پير بود، گفت:
اين گرما كسی رو نمیكشه.
🔹گفتم:
جالبه ها، الان داريم از گرما كباب میشيم، ۶ ماه ديگه از سرما سگلرز میزنيم.
🔸راننده نگاهم كرد. كمی بعد گفت:
من ديگه سرما رو نمیبينم.
🔹پرسيدم:
چرا؟
🔸راننده گفت:
قبل از اينكه هوا سرد بشه، میميرم.
🔹خنديدم و گفتم:
خدا نكنه.
🔸راننده گفت:
دكترا جوابم كردن، دوسه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم.
🔹گفتم:
شوخی میكنيد؟
🔸راننده گفت:
اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم، بعدش افسرده شدم ولی الان ديگه قبول كردم.
🔹ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت:
از بيرون خوبم، اون تو خرابه. اونجايی كه نمیشه ديد.
🔸به راننده گفتم:
پس چرا دارين كار میكنين؟
🔹راننده گفت:
هم برای پولش، هم برای اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چیكار كنم؟
🔸به راننده گفتم:
من باورم نمیشه.
🔹راننده گفت:
خودم هم همينطور، باورم نمیشه امسال زمستون رو نمیبينم، باورم نمیشه ديگه برف و بارون رو نمیبينم، باورم نمیشه امسال عيد كه بياد نيستم.
🔸به راننده گفتم:
اينجوری كه نمیشه.
🔹راننده گفت:
تازه الانه كه همه چی رو دوست دارم، باورت میشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟
🔸ديگه گرما اذيتم نمیكرد، ديگه گرما منو
نمی کشت!!
🇮🇷نیمه پنهان
🇮🇷@nimeyepenhan