بخونید و درس بگیرید!!! موتور ممد رو از جلو مغازش میدزدن بعد از یک هفته آقا دزده میاد میگه اومدم تاوان پس بدم اون روز دخترم مریض بود پول نداشتم موتورو فروختم دخترمو درمان کردم ممد از این همه اخلاص دلش به شعف میاد و اب دهنش جاری میشه، آقا دزده میگه بریم بنگاه هر موتوری دوست داشتیو بگیر پولشو من میدم ممد بعد از کلی تکاپو و تماشا موتوری که باهاش حال میکنه رو میابه کلیدشو از بنگاهی میگیره باهاش یه دور میزنه میگه همین خوبه آقا دزده میگه همین موتور خیلی به دل منم نشسته بزار یه دورم من بزنم ببینم چجوریه... ممد و بنگاهی بیخبر از اینکه "این رفتن دیگه برگشتی نداره" کلیدو بهش میدن آقا دزده میره و میره و میره، خیلی دورم میره البته با موتور مورد علاقه‌ی ممدجوووون تا حالا برنگشته و هیچ‌وقتم بر نخواهد گشت... بنگاهی میمونه با یه ممد دل شکسته و پر درد که چجوری پولای بنگاهیه رو بپردازه . 🇮🇷نیمه پنهان 🇮🇷@nimeyepenhan