هدایت شده از مختار سعیدی
رضایت خدا ملاک کارتان باشد یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومد داخل اتاق. گفتم: فرمانده چه خبر؟ کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید؟ لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه. چند روزی تکرار شد تا اینکه یک شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی است. خجالت کشیدم ودویدم به طرفش و از او خواستم ادامه کار رو به من بسپره گفتم: شما فرمانده هستی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم جواب داد کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم. از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم. 💥شهید_سید_سجاد_حسینی۵٣ https://eitaa.com/joinchat/3785228502C13ca338c47