✅
#شهید_حسینعلی_طاهری
✅
#خاطره
آن روز در مسير باغ، مادرم حسينعلي را سوار ماشين ديد. به ايشان گفت: «حسينعلي چه خوب شد که ديدمت. اين هيزمها را با ماشين به خانه ببر.
ميخواهم نان بپزم.»
او به مادرم جواب داد: «چشم. اما اين ماشين مال بيتالمال است. ميروم و دوچرخه ام را از خانه ميآورم و هيزمها را ميبرم.»