هدیهٔ روز دانش آموز قسمت پنجم (پایانی) سال به پایان رسید... پایان سال گروه‌های مختلف بچه‌ها نمایشگاه برپا کرده بودند تا هنر و آنچه یادگرفته بودند را عرضه کنند. پدران و مادرانشان دعوت بودند و معلمانشان. من هم با اشتیاق رفتم. بچه‌ها هنری بودند و هر یک بر مبنای رشته‌ای که داشتند پروژه‌ای را طراحی و ارائه داده بودند. یک طبقه دم و دستگاه و ابزار کار بچه‌ها بود که نشان می‌دادند که با چه ظرافتی آن‌ها را ساخته بودند و یک طبقه محصول نهایی تولید شده که به نمایش می‌گذاشتند. یکی فیلم کوتاه ساخته بود. یکی تئاتر، یکی دکور صحنه طراحی کرده بود و یکی هم یک موشن چند دقیقه‌ای. طبقه اول که رفتم و از ابزار کار بچه‌ها بازدید می‌کردم دیدم یکی از دانش‌آموزانم عروسک‌های بسیار کوچکی از یک خانواده ساخته. خیلی زیبا بود. گفت با صدها بار آهسته تکان دادن اینها یک فیلم کوتاه ساخته. نمی‌دانستم موضوع فیلمش چیست. فقط تعریف و تمجید و تشکر کردم. ناگهان دیدم یک هدیه کوچک به عنوان نمونه کار به هر بازدید کننده می‌دهد که یکی هم سهم من شد. با خوشحالی گرفتم اما دقتی نکردم که آن کاغذ تا شده که داخل آن بسته قرار دارد چه بوده! و داخل کیفم گذاشتم. به طبقه پخش کارهای بچه‌ها رسیدم. خانواده‌ها نشسته بودند و فیلم شروع شد. نمی‌گویم روند داستانی که به ذهن این دانش‌آموز رسیده بود چه بود. فیلم را ان‌شا الله ارسال می‌کنم که خودتان ببینید... اما متحیر شدم و اشک در چشمانم حلقه زد و بعد شتابان سراغ کیفم رفتم و آن کاغذ نوشته را باز کردم... هرچند هرگز این دانش‌آموز با من مشورت نکرده بود و به من نگفته بود سناریو کارش چیست اما ثمری را می‌دیدم که همه وجودم بابت آن تلاش کوچکم، قدردانی و شکر شده بود... ✍🏻 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران @ninfrance