▫️ تمام کمدهایم را زیر و رو می‌کنم. لباس‌های بهاری، بارانی‌ها... خسته می‌شوم از این همه رنگ و مدل. نگاهم به تو که گره می‌خورد آرام می‌شوم. ◾️ ساده بودنت به عالمی می‌ارزد «پیراهنِ مشکیِ نوکری‌ام» حالمان با پیراهنِ مشکی خوش است؛ و من به عشقِ تو هر دهه این لباس مشکی را تنم می‌کنم شاید که بشود قدری همرنگ صاحب عزا شوم. 📖 یادم نمی‌رود شبی که قرار بود صبحش راهی حَرَمت شوم، قرآن را که باز کردم «کهیعص‏» برایم افتاد. هر سال منتظرم در مُحرّمت قرآن باز کنم شاید که باز هم اولِ سوره‌ی مریم تقدیرم شود... امسال هم به مُحرّمت رسیدم اما حال و هوایش کمی فرق دارد. 🏴 نمی‌دانم خبری از آن هیئت‌ها و روضه‌های پرشور هست؟ نمی‌دانم باز هم می‌شود به امیدِ دیدنِ صاحب عزا در مجلس، وسط روضه و هق‌هق‌هایم سرم را بالا بیاورم، چپ و راست را نگاه کنم و دلم را خوش کنم که شاید تو هم هستی؟ ▫️ امسال کجا دنبالت بگردم "پسرِ فاطمه" خیمه‌ات کجا برپا می‌شود؟ کجا چشمانت خیس است؟ نکند امسال هم در عزای اباعبدالله دردت را بیشتر کنیم و باز هم شرمنده‌ات شویم که نتوانسته‌ایم ابوالفضلی برای تو باشیم و پای تو بایستیم... که همچنان باری هستیم بر دوشت... 🖤 ؛