قسمت اول خاطره جالب و خواندنی از یک مسجد نمونه: روزی وقت نماز ظهر گذرم به مسجدی افتاد ، توفیق شد در نماز جماعت آنجا شرکت کنم ، در مسجد صحنه جالبی دیدم بچه ها و نوجوانها رقابت سختی برای مکبری داشتند ، جوانها مثل پروانه برای برنامه های مسجد یا خدمات عام المنفعه دور ریش سفیدان مسجد را گرفته و از آنها راهنمایی می خواستند ، صفا و صمیمیت و وحدت در سایه همکاری ریش سفیدان و امام جماعت مسجد شکل گرفته بود ، از دیدن این صحنه شیرین لذت برده و روحیه گرفتم. از مسجد که بیرون آمدم در کنار مسجد پارک بزرگی را دیدم که منظره زیبای داشت ، دقایقی غرق تماشای زیبایی درختان و گلهای پارک بودم که یک دفعه تیغ بزرگ از یکی از درختان به دستم فرو رفت به سختی دردم گرفت ، مدتی درد داشت شیرینی صحنه زیبای پارک را از من گرفت سپس آنجا را ترک کردم. چند ماه بعد دوباره وقت نماز ظهر عبورم به آن مسجد افتاد ، در مدت چند ماهه برنامه های مسجد بیشتر شده بود و نوجوانان بیشتری جذب مسجد و پایگاه آنجا شده بودند ، برنامه کمک به نیازمندان را توسعه داده بودند و نیز هفته ای یکبار پزشک و مشاوره حقوقی رایگان در مسجد حضور می یافت ، جالب اینکه در کنار مسجد با هزینه خیرین مرکز دیالیز رایگان برای نیازمندان و کم درآمدها و درمانگاه در حال تاسیس بود. مسجد برنامه های آموزشی زیادی برای بچه ها و بانوان داشت و فعالیت فرهنگی مسجد افزایش چشمگیرتری یافته بود ، صحنه جالبی که دیدم امام جماعت مسجد با اصرار نوجوانی را به مسجد آورده و از او تعریف و تمجید می کرد و می گفت ابتدا با اکراه به مسجد آمد ، اما بعدها با علاقه به مسجد می آید ، من که تازه وارد مسجد بودم و در ردیف اول نشسته بودم به این خاطر امام جماعت با من احوال پرسی کرد و خوش آمد گفت.