🖌ماجرای عجیب مردسیاهی که برای مجازاتِ خودبه نزدامیرالمومنین علیه السلام رفت..👇 امیرالمؤمنین علیه السلام سرگرم قضاوت و داورى میان مردم بود که سیاه‌چهره‌اى نزدامیرابمومنین علیه السلام آمد واقرار کرد که دزدی کرده است. امام به او فرمود:«آیا دزدى کرده اى؟» گفت:«آرى، اى امیرالمؤمنین.» فرمود:«مادرت به عزایت بنشیند، اگر سه بار اقرار کنى، دستت را قطع می‌کنم.» او گفت:«آرى، اى مولاى من. من دزدى کرده‌ام.» امام به او فرمود:«واى بر تو. دزدى کرده‌اى؟» گفت:«آرى، اى مولای من مرا تزکیه وطاهرکن ،حدّبرمن‌جاری کن در این هنگام امام فرمان داد دستش را به دلیل دزدى بریدند. او دست بریده‌اش را به دست چپش گرفت. در راه ابن کواء (یکی از خوارج ) از او پرسید:« چه کسى دستت را بریده است؟» او گفت:لیثُ الِحجاز،وَکبشُ العِراقِ، ومُصادِمُ الابطالِ، المُنتقِمُ مِن الجُهّالِ، کریمُ الاَصل،شریفُ الفَصل،مُحِلَّ الحَرَمَین،وارِثُ المَشعَرَینِ، اب‌ُوالسِّبطَینً،اَوَّلُ السّابِقینَ،وَ آخِرُالوَصیِّینَ مِن آلِ یس، المُویَُدُ بِجبرائیلَ، المَنصُوُرُ بِمیکائیلَ، الحَبلُ المَتینُ ، المَحفوُظُ بِجُندِ السَّماءِ اَجمَعین ذاکَ واللهِ اَمیرُالمُومِنینَ عَلی رغمِ الرّاغِمینَ. ✋<<شیرحجاز،قوچ عراق ،وزمین زننده ی شجاعان روزگار،انتقام گیرنده ی از جاهلان ،آنکه ریشه اش اصیل وبزرگواراست ،وپیوندش شریف است ،مُحلّ دوحرم ،و وارث دومشعر، دوسبط رسول خدا ،اوّل سابقین ،وآخروصیّین از آل رسول الله ،آنکه جبرائیل تائیدش کند ،ومیکائیل یاریش نماید، ریسمان متّصل ومحکم خدا ،محفوظ به لشگرهای آسمان ، اوست سوگندبه خداامام مومنان وامیرآنهاعلیرغم دشمنان >> ابن کوابه به او گفت:«واى بر تو! علی دست تورا بریده را جدا کرده و تو اینگونه اوراتمجید می کنی؟!» او گفت:« سوگندبه خدا اگر قطعه قطعه کند محبّت اودردل من افزون شود. ابن کوّا نزدامیرالمومنین علیه السلام آمد وداستان برخوردش با مردسیاه را گفت. امام فرمودند: ای ابن کوّا دوستان و محبّین ما افرادی هستند که اگر انهارا تکّه تکّه کنیم دوستی ومحبّت آنها به ما زیاده گردد، ودشمنان ما کسانی هستند که اگر روغن وعسل در کام آنهابریزیم دشمنی و بغض آنها زیاد شود. سپس به امام حسن علیه السلام فرمودند: برو آن عموی سیاه را باخودبیاور. امام حسن علیه السلام اورا آوردند. حضرت دست بریده ی سیاه را برداشته و به محلّ بریدگی گذاردند و ردای خود را بر روی آن کشیدند و به کلمات آهسته دعائی خواندند. آن‌مرد سیاه برخاست وچنان دستش به حال اولیّه برگشت که در رکاب امیرالمومنین علیه السلام جنگ می نمود تا آنکه در واقعه ی نهروان شهید شد. گفته شده نام آن سیاه افلَح بوده است. 📗امام شناسی جلد۴ ص۴۹ 📗مناقب ابن شهرآشوب ج ۱ ص ۴۷۳