#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان چهل و نهم : قرعه کشی
قسمت اول
🌹راوی : سید کاظم حسینی
جریانِ خلقِ کُرد و حمله به شهر پاوه ، تازه پیش آمده بود .
همان روزها اولین نیروها را میخواستند اعزام کنند کردستان ، از مشهد .
تو بچه های عملیات سپاه ، شور و هیجان دیگری بود
شادی و خوشحالی توی نگاه همه موج میزد .
هیچکس صحبت از ماندن نمیکرد .
همه بدون استثنا ، حرف از رفتن میزدند
هر کس را نگاه میکردی ، روی لبش خنده بود .
ناراحتیها از وقتی شروع شد که رستمی * آمد پیش بچهها و گفت : متاسفانه ما ۲۵ نفر بیشتر سهمیه نداریم .
یک آن ، حال و هوای بچهها از این رو به آن رو شد .
حالا تو هر نگاهی ، غم و تردید موج میزد .
اینکه داوطلبها بخواهند بروند ، حرفش را هم نمیشد زد ؛ همه میخواستند بروند .
قرار شد ، بچهها خودشان با هم به توافق برسند و ۲۵ نفر را معرفی کنند .
این هم به جایی نرسید .
بالاخره آقای رستمی گفت : ما خودمون ۲۵ نفر رو انتخاب میکنیم .
یعنی برای اینکه حق کسی ضایع نشه ، قرعهکشی میکنیم .
شروع کردند به نوشتن اسم بچهها .
من گوشه ی سالن کنار عبدالحسین نشسته بودم .
دیگر قید رفتن را زدم .
از بین آن همه ، اسم من بخواهد در بیاید ، احتمالش خیلی ضعیف بود .
یک دفعه شنیدن صدای گریه ای مرا به خود آورد .
ادامه دارد ...
📍پاورقی
فرمانده ی وقت سپاه مشهد که به فیض عظیم شهادت نائل آمد ، از اخلاص و پاکی او ، خاطرات فراوانی در اذهان همرزمانش به یادگار مانده است .
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت