❇️قسمت سوم
نزدیک اذان ظهر بود.
چایخانه فعلا تعطیل شده بود.
به دوستان گفتم که برای نماز میرم.
بندگان خدا خیلی خسته بودند،پادرد و کمردرد داشتن،همونجا میخواستن نماز بخونن ...
خدمتهاتون قبول دوستان امام رضایی من.
رفتم مسجد گوهر شاد،یه جا برام پیدا شد،نمازم رو خوندم و به مادرم زنگ زدم گفتم رسیدم نگران نباشین.
دوستانم نگرانم بودن ، اونا میدونن که وقتی میرسم حرم همونجا میمونم و بیرون نمیرم مگر به ضرورت. یکیشون باز بهم زنگ زد ،اسمش زهرا خانمه ،حدود ۲۵ ساله با هم دوستیم،میدونست حالم خوش نیست،کلی باهام حرف زد،
بزارین بگم چی گفت؛
گفت ببین حل مشکل تو برای اقای مهربون و رئوف، کاری نداره،بهشون بگو اقاجان من .... قدر پول لازم دارم ،به من قرض بدین تا رو به کسی نزنم
آقا بهت قرض میدن..
چه جمله ی جالبی ،چه حرف عجیبی!!
فکرش رو هم نکرده بودم ،به اقا بگم به من پول قرض بدین ،دوستم یه ذکر هم به من یاد داد و تاکید کرد حتما مداومت کنم،
۵صلوات برای ظهور اقا
۵صلوات برای سلامتی اقا
و ۱۰۰ مرتبه یا جواد الائمه ادرکنی
زهرا بهم گفت نگران مشکل کاریت نباش و هر کس رو خدا روزی رسونه بهم گفت تو چه حقی داری نگران روزی همکارانت باشی .
راستی این هم بگم ،کار ما کار علمی فرهنگیه
ذکرها رو گفتم و راه افتادم سمت صحن جمهوری.
خودم رو جلوی پنجره فولاد دیدم ،از وقتی نرده کشیدن ،زیارت چقدر راحت تر شده
نتونستم برم جلو
گفتم کنار نرده بنشینم و یک دل سیر حرف بزنم.
سفره ی دلم رو باز کردم.
آقا جان ،شما از من بدی دیدین؟؟؟؟،من که دلی کار میکنم و هدفم خدمت به خلقه ،جزییات مشکلم رو گفتم که نمیتونم تو این قصه موضوع رو باز کنم.
چرا اینطوری شده کارم
آقا جون چرا؟؟؟؟
من که اگر دستم باز باشه هر جا لازمه پای کارم.
اقا اگر دستم خالی بشه خجالت میکشم .
اقا این سفره رو جمع نکنین.
من جواب همکارام رو چی بدم.
یکی یکی اسم بردم.
جواب خانم.... رو چی بدم به ..... چی بگم
یه کم هم گلایه کردم که ....
بگذریم ....
خیلی گریه کردم ،نفسم بالا نمیومد
گفتم ببین اقا جان من اینجا در حرم میمانم ،جا که ندارم ،غذا هم نمیخورم😔
فقط آب مینوشم و اگر موکب برم،شربت میخورم تا زنده بمونم
هر چقدر لازم باشه میمونم.
بلیط برگشت هم که ندارم.
ولی امروز برام یه کاری کن.
نزار دیرتر بشه