❇️قسمت هشتم اینجا که رسیدیم باید اشاره ای کنم به ده سال قبل از موقعی که قرار بود کاری فرهنگی اموزشی را شروع کنم و عهد بستم با امام غریبم و رخصت از ایشان گرفتم ، درامدی که حاصل میشه اسم این مال را ،مال آقا گذاشته ام ،چون این روزی را از اقا گرفتم،برکت زندگیم از ایشان است. خانه ات آباد امام رضا ممنون که بنده نواری کردین و این بنده ی کمترین را قابل دونستین و سفره داری کردین. لعنت خدا به من اگر قصدم خودنمایی و ریا باشد،میخواهم بگویم از بخشیدن نترسیم،خدا و ائمه به کسی مدیون نمیمانند .همانطور که به من روسیاه گناهکار ،مدیون نماندند. مقداری پول در کیف داشتم،همان لحظه به خواهر بزرگتر دادم،گفتم فعلا این مبلغ را داشته باشید تا ماه بعد همانطور برایتان بفرستم. این پول ،مال آقاست و من وسیله ی رساندن این امانت به شما هستم و از من تشکر نکنبد. پولها را گرفت به زمین و دیوار مالید ،صدای گریه اش بلند بود ،رو کرد به گنبد آقا ،دستانش را تکان میداد و بلند بلند حرف میزد خوب نمیفهمیدم به مولایش چه میگفت .اما هر چه بود تماشای این صحنه،زیباترین لحظه ی زندگیم بود. میگفت اقا جان صدایم را شنیدی؟؟؟ نمیدانم از مولایش چه خواسته بود که حالا تشکر میکرد ای خدای مهربان که صفت مهربانی و رإفت خود را به امام رضا ع بخشیده ای،این بندگان بی پناه ،امروز چگونه نجوا کرده بودند و من چطور نالیده بودم خدایا اکنون فهمیدم که درد من در برابر این حجم از مشکلات این دوخواهر چقدر کوچک بود من چطور بیقراری کردم به مشکلی که بزرگ میپنداشتمش