✅
#داستان_نجبادی
تو جِلَنگی آفتاب پنا چینه خوابیده بودم کو ناقافلکی با صدا ۸۰کاماجی لکاته اصغری از خواب پریدم اینم مثی هول زدا پرید تو خونه گفت ننه کاماشدونو ور دار بدو سر کوچه دارن نذری میدن منم کو آنقدر دلم غش و ضعف میرفت
لخ لخ زنون وخسدوم رفدم سرکوچه دیدم یه صفی گندس آ حالا رو نوبتم نیمشد ، جخ تو هل و تل دادن دس و بالمو میشکنن آ نصف ای صفم از ای خانم چاسان فاسان کردا بودن یهو گفدم انگار یه مالمالی به ای پرچم دلنگونه کو دیدم یزه از تو صف اومدن بیرون آ حالا ندو کی بدو منم کاماشدونو دادم مرده پر کرد همی کو اومدیم سوار موتول لکاته اصغری شیم پامون رف تو جوق آب آ قیما دسی آب رفت
✍️ پریسا فنایی
🇮🇷بزرگترین کانال نجف آبادی ایتا 👇
🔰 @njf_online