🌴 خاطره ای از پاسدار شهید احسان فتحی چم خانی شوق رفتن: ... شروع کردم به حرف زدن با او. گفتم: احسان چی شده؟ مگه من پیشت ننشسته ام؟ گفت: می بینی خواهر؟ اصلاً هوشم پیش تو نیست. حواسم جای دیگری است. فقط جسمم کنار توست. گفتم: برادر کسی رو می خوای؟ اگر خاطر خواه کسی شده ای بگو تا برایت بروم خواستگاری. چیزی نگفت. گفتم: برادر، خانه نداری؟ وضعت بد است؟ باز چیزی نگفت. گفتم: برادر برای پول می خواهی به سوریه بروی؟ رو به من کرد و گفت: به حضرت زینب قسم تو را نمی بخشم و شروع کرد به گریه کردن. گفت: «خواهر اسلام در خطر است. حرم حضرت زینب در محاصره دشمن است. تو می گوئی برای پول می خواهی بروی؟ تو برادرت را نمی شناسی؟» 🌱 خواستم با این حرف برادرم را به زبان بیاورم. ببینم برای چه می خواهد به سوریه برود؟ چرا اینقدر برای رفتن پافشاری می کند؟ یک ساعت همین جور با صدای بلند داشت گریه می کرد. گه گاه افرادی با موتور سیکلت و ماشین از مقابل مان رد می شدند و من هم خجالت می کشیدم. گفتم: برادر گریه نکن. اشتباه کردم. گفت: «تو یک حرفی زدی که دلم را لرزاندی. گفتی: برای پول می خواهی بروی ...» آخرین جمله شهید در جواب خواهرش که با چشمانی اشکبار نگران رفتنش بود: میروم چون اسلام در خطر است. 📚 راوی: خواهر شهید ایشان دومین و آخرین فرزند پسر خانواده بودند که راه برادر شهید خود را ادامه دادند و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. ـ تولد: 1369/02/12 ـ شهادت: 16 آذرماه 1394 هجری شمسی مصادف با 28 صفر 1437هجری قمری (حلب سوریه) @nmotahari7