#متن_روضه
#علی_اصغر
#شب_هفتم
#محرم
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔸نقل است وقتی خواست برود وداع کند، دید حال یک طفل وضع خانمها را به هم ریخته است. او را دست به دست میکنند و نمیدانند با او چه کنند؟
▪️آن طفل را آوردند و به حضرت دادند. حضرت به سمت دشمن رفت: «إنْ لَمْ تَرحَمونِي فَارْحَمُوا هَذَا الطِّفل»[📜]، داشت صحبت میکرد، هنوز کلام حضرت پایان نیافته بود، جملهی حضرت تمام نشده بود که دید این آقازاده دست و پا میزند... 😭
🔸حضرت دو کار انجام داده است که هر دو نشاندهندهی غربت حضرت است.
▪️یکی اینکه نوشتهاند دست زیر گلوی کودک گرفت و به آسمان پاشید نمیخواست عذاب نازل بشود.
▪️یکی اینکه نوشتهاند: دست زیر گلوی آن آقازاده میبرد و به صورت خود میکشید و گفت: میخواهم در قیامت با چهرهی خونین وارد محشر بشوم...😭
می خواهد برگردد… تا به حال نشده بود آقا بخواهد کاری انجام بدهد و خانوادهی حضرت ناامید بشوند. این بچّه را که برده بود فکر میکردند إنشاءالله این کودک سالم برمیگردد، سیرآب برمیگردد. دلیل من از بیان این مطلب این است که نوشتهاند: حضرت وقتی میخواست برگردد اوّلاً خیلی خیره خیره به این کودک نگاه میکرد. هیچ جایی در کربلا نداریم که خطاب آمده باشد و به سیّد الشّهداء علیه السّلام تسلیت گفته باشند. نمیتوانست دل از و بردارد. به چهرهی کودک نگاه میکرد. خطاب آمد: «دَعْهُ یَا حُسَین»...😭
حسین جان، او را رها کن، «فإنَّ لَهُ مُرْضِعاً فی الجَنَّة»، الآن او را سیرآب میکنند... 😭
ولی چطور این کودک را ببرد و به مادرش بدهد؟
▪️من این حیرت را از اینجا میفهمم که حضرت وقتی برگشت مادر کودک را صدا نکرد، فرمود: «خُذیهِ یا زَینَب»، زینب جان، این کودک را بگیر.. تا یک قبر کوچکی حفر کنم.. 😭
هر چقدر من در تاریخ گشتم خانم امام حسین علیه الصّلاة و السّلام، خانم حقیقی، سیّدهی ما، حضرت رباب روحی لها الفدا، هیچ جا ندیدم برای این کودک جلوی مردم عزاداری کند.
ولی او مادر است، خیلی سعی کرد که…
آنجا ننوشتهاند جلو آمد تا برای فرزند خود عزاداری کند. ارباب ما این طفل را دفن کرد اما مادر جلو نیامد.
این خانم هر وقت عزاداری میکرد برای ارباب عزاداری میکرد... 😭
ولی یک شاعر شعری گفته است. هر چقدر مادر بخواهد تحمل کند، آن لحظه که داشت این کودک را میداد به او نگاه کرده و گلوی مثل گل کودک را دیده است و حق دارد…😭
▪️حضرت سیّد السّاجدین علیه السّلام میفرماید: وقتی یک نفر از ما شروع به گریه میکردیم، آزار آنها شروع میشد. با چوبهی نیزه به سمت ما میآمدند. آن شاعر حق دارد که گفته است:
بس کن رباب حرمله بیدار میشود…😭
📜سفينة البحار، ج 5، ص 57.
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌