☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۳۶
*═✧❁﷽❁✧═*
وقت آمار لعنتی ، برادر ها در گرمای پنجاه درجه که خورشید🌞 وسط آسمان بود ِ روی دو پا👣 می نشستند و مشتی سرباز بی سواد که شمارش عدد یک تا صد و جمع هفت وهشت را نمی دانستند😏آنها را با ضربه های کابل می شمردند . ضربه ها با شدت هر چه تمام تر بر بدن های استخوانیشان فرود می آمد .
صدای شکستن استخوان هایشان با ناله ها و فریاد ها🗣 در هم می آمیخت و گوشهایمان را می خراشید و دلهایمان💔 را ریش می کرد . شدت خشم و نفرت سرباز ها به قدری بود که حتی تحمل تن پوش نازک آنها را نداشتند ❌پیراهن هایشان را می کندند و کابل ها را به طوری فرود می آوردند که با هر ضربه ای خون از تن برادران جاری می شد 😰و آنها باید همچنان روی دو پا می نشستند و با چشم های باز به خورشید نگاه 👀می کردند .
خون و اشک از چشمها و صورتشان فرو می ریخت😭 شاید اگر خورشید می دانست در آن ظهر های بی رحم ، شعاعهای سوزان نورش با اسرا چه می کند ، از شرم به غروب🌅 پناه می برد . اسرا را امر به سجده می کردند و اگر اسیری سرش را از سجده بلند می کرد یعنی خودش داوطلب مرگ شده بود😔
آنها زیر خشم خمیس و عبدالرحمن در نوبت آش شوربا می ایستادند تا شلاق ها را تاب بیاورند . هر ضربه کابلی که بر تن آنها فرود می آمد انگار تکه ای از بدن ما به بی انتها پرتاب می شد . آنها که جوان تر و تنومند تر 💪بودند ، خودشان را جلو می انداختند و نوبت را از بقیه می گرفتند تا سهم شلاق مجروحان و پیرمردان👴 کمتر شود . نه دل دیدن داشتیم و نه پای رفتن . نمایش هول انگیز بی هوشی و مرگ برادرانم تا عمق وجودم را می سوزاند♨️ وریشه آرزویم را برای آزادی خشکانده و آن را برایم بی معنی کرده بود .
تکرار این حوادث و دیدن چنین صحنه های دردناکی نه برای چشم عادی و نه برای عقل و ذهن پذیرفتنی می شد ✅می دانستم تا روزی که زنده هستم این تصاویر مرگبار و جانکاه از بایگانی ذهن من پاک نخواهد شد ❌دیدن این صحنه ها مرا به یاد جمله زیبای تولستوی انداخت که وقتی از سر کنجکاوی😇 به تماشای اعدام با گیوتین در حضور مردم رفته بود ، چنین نوشت :
- وقتی دیدم 👀سر از بدن محکوم
جدا شد و در سبد افتاد ، با تمام وجودم دریافتم که هیچ نظریه ای در زمینه حفظ وضعیت موجود قادر نیست چنین عملی را توجیه کند 💯پس ما چگونه رهگذر این واقعیت باشیم ؟
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️