🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
#داستان_واقعی
#سرزمین_زیبای_من🇮🇷
#قسمت_۸۴
*═✧❁﷽❁✧═*
وسایلم رو جمع کردم و دفترم رو پس دادم، برگشتم خونه 🏚 دیدار خداحافظی ✋مادرم خیلی ناراحت بود و مدام گریه می کرد 😭 دوری من براش سخت بود😰 می ترسید رفتنم 🚶باعث بشه بیشتر از قبل، رنج و سختی رو تحمل کنم اما حرف پدرم، چیز دیگه ای بود ،من رو صدا زد🗣 بیرون روی بالکن ساده خونه چوبی مون ایستاده بود🕴
- کوین هر چند تو ثابت کردی پسر دانایی هستی 👌اما بهتر نیست به جای ایران به امریکا بری❓من وضع بومی ها و سیاه پوست های اونجا رو نمی دونم اما شنیدم👂 پر از سیاه پوست موفقه حتی رئیس جمهورشون هم سیاه پوسته ! اونجا شانس بیشتری برای زندگی کردن داری، حتی اگر بخوای برگردی 🚶هم ...
تمام مدت که پدرم صحبت می کرد، من فقط گوش👂 می دادم ، حقیقت این بود که من دنبال چیز دیگه ای به ایران🇮🇷 می اومدم، من به آینده ای نگاه می کردم 👀که جرات به زبان آوردنش رو نداشتم 😢چیزی که ممکن بود به قیمت جان من تموم بشه 👌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نــدبه هاے دلتنـگے³¹³❤️🍂
@nodbehayedetangi313
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷