ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۶ *═✧❁﷽❁✧═* حالا دیگر همه ی روز را به انتظار فنجان
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۴۷ *═✧❁﷽❁✧═* او همه وجود مرا به یک علامت سوال بی پاسخ تبدیل کرده بود😒 در مقابل همه ی سوالات به او می گفتم: من فقط ریاضی میدانم آن هم فقط ریاضی کلاس پنجم ابتدایی را👌 این سوالات را باید از عالم دین پرسید.سوالات او مرا تشنه ی دانایی کرده بود . برای یافتن جواب ها و سیراب کردن روح تشنه ام هر روز به مسجد🕌 می رفتم و طرح سوال می کردم و پاسخ را با خودم به کلاس خیاطی می بردم. اما تعداد کتاب هایی📚 که بتوانند پاسخگوی سوالاتم باشند و آدم هایی که حوصله ی پرسش های یک الف بچه را داشته باشند اندک بود☹️البته سوالات من چندان هم پیچیده و مبهم نبودند . در کنار خانم دروانسیان خانم حاصلی بود. من از سوالات خانم دروانسیان به جواب های خانم حاصلی پناه می بردم. او معلم قرآن مسجد 🕌سر کوچمان( مهدی موعود) بود. در واقع خانم حاصلی که زنی متدین، مومن و با اخلاق بود، با خانم دروانسیان مباحثه می کردند و من و هراچیک شاهد این مباحثه شده بودیم...✅ و چیزی که من درک میکردم 😇این بود که هر دو در یک مسیریم و آن مسیر دینداری است👌 و دین چیزی نیست جز راهی برای تکامل انسان💯 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️