📙داستان سرویس بهداشتی دردسرساز
🔷قسمت اول- بخش 2
- دستم؟ کدوم دستم؟ آهان خوبه سلام میرسونه... یعنی ببخشید، میخواستم بگم سلامت باشید!!
- امیر آقا خوبن؟
- امیر؟ آره نمرده هنوز یعنی منظورم اینه که خوبه
...
خب، سلام برسون خدمتش من برم نماز اوّل وقت دیر نشه
- تمنا دارم... يعني التماس میکنم راحت باشید یعنی خوش اومدید!
مهندس نصیری خنده ای کرد و رفت و بابک هم که از شدّتِ خجالت خیس عرق شده بود آماده شد تا وضو بگیرد طولی نکشید که امیر هم از سرویس بهداشتی بیرون آمد...
-چی شده بابک؟ چرا رنگت پریده؟!
بابک که تازه متوجه حضور امیر شده بود جواب داد ای بابا تو یه ساعته کجایی؟ من این همه باهات حرف ،زدم یه کلمه هم جواب ندادی... منم هی چرت و پرت گفتم؛ وقتی اومدم ،بیرون دیدم مهندس نصیری داره وضو می گیره!!
بله! صدای جنابعالی رو میشنیدم
آخ آخ خیلی بد شد... یعنی تو میگی حرفای من شنیده؟
ان شاء الله که بعد از حرفای تو وارد دستشویی شده و نشنیده.
- وای اگه شنیده باشه چی؟ لابد اخراجم میکنه
نه فکر نمیکنم تا جایی که من ایشون رو شناختم اخلاق خوبی داره
- البته اون قصه ی وضو رو جدی گفتم!ها بلد نیست درست و حسابی وضو بگیره
- منظورت اینه که اشتباه میکنه برای وضو اوّل صورتش رو میشوره؟
- بله دیگه... مگه غلط نیست؟
امیر فقط لبخندی زد و سر تکان داد.
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝