📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت اول- بخش 1
بابک چای عصرانه را یک ضرب بالا رفت فرصت نداد که امیر هشدارش بدهد و بگوید که چای را تازه ریخته و داغ .است صدای نعره ی او تا دو کوچه بالاتر هم
- سووووووووووووختم!!!
امیر در حالی که لیوان آبی به دست او میداد گفت:
چرا حواست جمع نمیکنی برادر من؟ ندیدی تازه ریختم؟!
بابک در حالی که زبان سوختهاش را بیرون داده ،بود شکسته بسته جواب داد:
- همش تقصیر این نیمای نامرده
نیما اسم یکی از بچه های خوابگاه بود. امیر سری تکان داد و پرسید:
- بابک جان بی احتیاطی تو چه ربطی به نیمای بدبخت داره؟!
آخه داشتم به حرفاش فکر می کردم؛ یادم رفت که چای داغه یه دفعه هورت کشیدم بالا!! - مگه چی میگفت؟
میدونی که... زیاد اهل نماز و روزه نیست... دیروز وقتی داشتم وضو میگرفتم، رد شد و مسخره کرد.
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی