رفتی برادرت تنهاتر شد
رفتی مجیب عالم مضطر شد
در دل نخلستان تا که علم افتاد
خواهرمان زینب بین حرم افتاد
زجر شنیدن هلهله ها را
آتش خنده ی حرمله ها را
خواهرمان دیده
به که من گویم دردم
بی تو باید برگردم
ای نخل خشک خونین دستت کو
ای ماه ام البنین دستت کو
بی تو تک و تنها، در دل این دشتم
در پی دست تو روی زمین گشتم
لحظه ی دیدن مشک دریده
فرق شکسته و دست بریده
قامت من خم شد
کمرم را خم کردی
به لبم جان آوردی
مشک را آوردی تا پای جانت
با دست و با کتف و با دندانت
این چه بلایی بود بر سرمان آمد
بهر تسلایش مادرمان آمد
رفتی و تشنه تر از همه بودی
تشنه ی دیدن فاطمه بودی
فاطمه هم آمد
آمد امّا خیلی دیر
دیده ات را بسته تیر
#نوحه #حضرت_عباس #حاج_محمود_کریمی
@nohematn