🔰 مه گرفتگی 🔆 صبح زود به جاده زدیم تا زیبایی‌هایش را بهتر ببینیم. راستش را بخواهید اول جاده خیلی خوب بود و ما هم سرخوش از زمان و مکانی بودیم که در آن قرار داشتیم. 💭 کم کم مه شروع شد. فکر می کنم اگر رادیو را روشن کنیم الان وقتش است که بگوید: «بعد از آنی که در یک انتخاباتی، چهل میلیون شرکت می‌کنند و همه‌ی ما تا آخر شب، خوشحال، خرسند... ناگهان از یک گوشه‌ای، فتنه‌ای شروع میشود؛ ما را بیدار می‌کند؛ می‌گوید: به خواب نروید، غفلت نکنید، خطرهائی در مقابل شما وجود دارد ۸۹/۶/۲۵» 🏔 جاده کوهستانی است و تصور اینکه چند قدم تا دره فاصله داریم ولی آن را نمی‌بینیم مو به تنمان سیخ می‌کند. وحشتناک‌تر از همه این است که مرز جاده و پرتگاه معلوم نیست‌. صدای رادیو : «در شرائط فتنه، کار دشوارتر است؛ تشخیص دشوارتر است. ۸۸/۱۰/۱۹» 💡 چراغ‌ها روشن و لذت دیدن جاده جایش را به دلهره داده بود. بالاخره ماشینی از راه رسید، پلاکش را خواندیم، از اهالی همان منطقه بود، یعنی جاده را مثل کف دستش بلد است و پیچ و خم‌ها را چشم بسته می‌رود . چشم تیز کرده و چراغ‌هایش را نشانه گرفتیم. رادیو: «البته خدای متعال حجت را همیشه تمام می‌کند... دست اشاره ی الهی همه جا قابل دیدن است؛ منتها چشم باز میخواهد ۸۹/۱۰/۱۹» 🚗 یک چشم‌مان به جاده و چشم دیگرمان به چراغ‌هایش بود، تا اینکه بعد از یک پیچ تند و حسابی که انصافا پیچ‌های قبل از آن سوء تفاهم بود. 💥 بالاخره مه تمام شد، ساعت هشت صبح شده بود و خورشید سرزنده‌ترین پرتوهایش را به دامن دره‌ها می‌ریخت، هوا صاف و دره‌های زیبایی که به خاطرش تا اینجا آمده بودیم پیدا شدند. رادیو: «با این حرکت، با این قدرت بر عبور از فتنه و محنت،... این در ما یک مرتبه‌ی جدیدی از حیات به وجود می‌آورد؛ این یک تعالی است، یک ترقی است. ۸۹/۸/۲۶» 🌀 پشت سر را نگاه می کنم، قشنگ‌ترین منظره همان پیچ خطرناک است، انگار خدا در آن صحنه به خوبی خود را نشان داده است صدای رادیو می‌آید: «یکی از این قله‌های فراموش نشدنی، همین نهم دی بود. ۸۸/۱۰/۲۹» 🗓 مطالبی که در گیومه آمده است بیانات آقا می‌باشد. 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei