✂️قسمتی از متن کتاب صدایشان بلند بود و سعید شنید که یکی از آن‌ها گفت: «مثل اینکه گرازها به شالیزارهای پایین ده حمله کردند و خیلی خسارت به اون‌ها زدن.» -«آره، منم شنیدم. انگار دو نفری هم زخمی شدند.» حاج رضا وسط حرفشان آمد و گفت: «توی پایین ده شکارچی خوب نیست؛ وگرنه گرازها نباید این قدر بتازند.» سعید که حالا دیگر کاملا نزدیک‌شان شده بود، به همه سلام کرد و پرسید: «چرا هیچ‌کس از بالاده به کمک‌شان نرفته؟!» یکی از اهالی جواب داد: «چندتا حیوون که بیشتر نیستن. پایین‌دهی‌ها باید بتونن از خودشون دفاع کنن. ما هنر کنیم از مزارع و محصول خودمون مواظبت کنیم. گرازها که هنوز به ما حمله نکردن!» سعید لب باز کرد که چیزی بگوید، اما پیرمردی که آنجا نشسته بود، زودتر گفت: «پسرم! غصه نخور. فعلا که گرازها توی پایین ده مشغول هستن و به ما کاری ندارن.» (صفحه ۱۳) 🆔@noketab