دست حق را دیدی و نشناختی
درس هشتم ازتلاوت سوره طه
وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى إِ ذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَّهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى طه 37تا 40
درس اساسی ومهم ایات فوق
یاداوری به موسی وموسی های هر عصر ونسل است که
ازاین هیاهوها و زرق وبرق ها و شوکت وجلال ها وجبروت طاغیان ومستکبران وتسلیحات فوق مدرن و.... انها هیچ خوف نداشته باشند متوجه باشند که
فرمانروای عالم هستی یکی است و اوهمه کاره عالم است همه چیزها به فرمان او هستند
او نخواهد وصلاح نداند برگی ازدرخت نمی افتد و...و اوبخواهد همه چیز ممکن میشود
بادست خالی میشود با اتکاء به او با فرعون وفرعون ها و دار و دسته شان وهمه اعوان وانصارشان درافتاد وانهارا شکست داد
او اراده کند یکی را حفظ کند فرعون ها اگر هزاران شکم پاره کنند و هزاران جنین پسر را نابودکنند که موسی متولد نشود او موسی را درخانه همان فرعونها وبه دست خود انها حفظ وتربیت میکند
اشعار پروین اعتصامی دراین باره بسیار فصیح و متین است
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بیگناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت بیاد
آب خاکت را دهد ناگه بباد
***
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
در تو، تنها عشق و مهر مادری است
شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایهاش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوئیم ما، آن میکنند
ما، بدریا حکم طوفان میدهیم
ما بسیل و موج فرمان میدهیم
نسبت نسیان بذات حق مده
بار کفر است این بدوش خود منه
به که برگردی بما بسپاریش
کی تو از ما دوستتر میداریش
نقش هستی نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب سرگردان ماست
قطرهای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته باز آوردهایم
ما، بسی بی توشه را پروردهایم
میهمان ماست هر کس بینواست
آشنا با ماست چون بی آشناست
ما بخوانیم ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم ار بد کنند
سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
زاتش ما سوخت هر شمعی که سوخت