📖 مرحوم حاج اسماعیل دولابی میفرمود مجنون برای دیدن لیلی در مسیری که محل عبور او بود، چند روزی به انتظار نشست تا اینکه در نیمه‌ های شب از شدت خستگی ، همانجا که بر سر راه نشسته بود خوابش برد. همان موقع لیلی از آنجا عبور کرد و وقتی دید مجنون به خواب رفته است چند گردو جلوی او گذاشت و رفت. وقتی مجنون بیدار شد و گردو‌ها را دید، فهمید لیلی آمده و رد شده است و با این گردوها با او حرف‌ زده و گفته است تو عاشق نیستی و باید بروی گردو بازی کنی. عاشق که خواب به چشمش راه ندارد. مصباح الهدی صفحه ۱۰۷ انتشار مطالب نکته‌ های ناب فقط با لینک کانال جایز است http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50