آورده‌اند که شیخ ابورسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود . او با كاروانی همراه شد و چون توان پرداخت وجه برای مركب نداشت ، پیاده كرده و خدمت دیگران را می كرد . تا در منزلی فرود آمدند. شیخ برای جمع‌ آوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید واز احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده و هفته‌ ای است كه خود و اش در گرسنگی به سر برده‌اند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به او داد و گفت برو. مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تامن برای فرزندانم توشه ای ببرم ... شیخ گفت حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو كنم بهتر ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم به جمع ما بپیوندید در نکته های ناب http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50