مادر کنار باغچه تنها نشسته است سرشار از سکوت و مدارا نشسته است اشکش کبوترانه به سوگ کبوتری بر نرده های خيس تماشا نشسته است مادر فرشته ای ست که من فکر می کنم بر روی خاک معجزه آسا نشسته است مادر پرنده ای ست که با بال های خيس بر شاخه ی شکسته ی رؤيا نشسته است می ترسم آن قَدَر که گمان می کنم زنی بر پرتگاه آخر دنيا نشسته است مادر بايست تا بنشيند غبار ياس می خواهم او بايستد؛ اما نشسته است! ‌‎