هدایت شده از خصوصی عجایب جهان
طلب کار به برادرش گفت:این کیه امیر مجتبی!؟ امیر مجتبی ایستاد رو به من لب زد: _سنا جان شما برو تو اتاق. _جاااان! این کیه امیر مجتبی! این نتیجه ی خونه مجردیته؟ امیرمجتبی کلافه و عصبی رو به من گفت _مگه بهت نمیگم برو تو اتاق! بهت زده نگاهم رو از حنانه برداشتم و سمت اتاق قدم برداشتم که بازوم رو گرفت. _صبر کن ببینم، کجا بره؟ اول جواب من رو بدی بعد هر جا دوست داشتی بفرستش. امیر مجتبی جلو اومد و دستش رو روی دست خواهرش گذاشت. اروم گفت _ولش کن بزار بره. تن صداش رو بالا برد _اول بگو این کیه _اروم حنانه. ابروم رو جلوی همسایه ها نبر. بدون اینکه تن صداش رو پایین بیاره _تو آبرو میفهمی چیه؟ پدر مادرمون ابرو ندارن. میدونی اگر خبر ش بپیچه که پسر اقای امیری...اصلا باورم نمیشه. امیر مجتبی تو دست یه نامحرمو... حرفش رو قطع کرد _محرمه. ناباورانه دستش رو روی پیشونیش گذاشت. _تو چیکار کردی. https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3