غـََ۪۪ٜ۪ٜؔٛٚؔؔٛٚؔمــڪـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡دﮦ حـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲سـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲یــᬼـ̲ـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲ن
مامان بُزرگَم آخر همهی تلفنهایش میگفت: کاری نداشتم که!!! زنگ زده بودم صداتون را بشنوم... ما هم که جوان و جاهل چه میدانستیم صدا با دلِ آدم، چه میکند..