بسمالله الرحمن الرحیم
رو سپیدی جون غلام سیاه اباعبدالله(علیه السلام)
گر چه سیه رو شدم غلام تو هستم
خواجه مگر غلام سیاه ندارد
بدن هر موجود زنده ای به ویژه انسان پس از مرگ، بسیار بد بو و غیر قابل تحمل می شود، اما در هنگام ورود بنی اسد به کربلا با اینکه چند روزی بود که پیکرها بر روی زمین رها شده بود، رایحه ای دل انگیز فضا را پر کرده بود و این بوی خوش از پیکر یکی از شهدای دشت کربلا به نام «جون بن حوی» به مشام می رسید.
پس از شهادت امام حسین(علیهالسلام) و یارانش در روز دهم محرم (عاشورا) سال ۶۱ هجری قمری به علت اینکه اهل بیت امام(ع) به اسارت گرفته شده بودند، امکان دفن پیکر شهدا وجود نداشت و پیکرهای قطعه قطعه و خون آلود مطهر شهدا بر روی زمین کربلا باقی ماند. سرانجام در روز دوازدهم محرم گروهی از مردان قبیله بنی اسد که در آن زمان در نزدیکی کربلا سکونت داشتند با کمک امام سجاد(علیهالسلام) شهدا را به خاک سپردند.
بدن هر موجود زنده ای به ویژه انسان پس از مرگ، بسیار بد بو و غیر قابل تحمل می شود، اما در هنگام ورود بنی اسد به کربلا با اینکه چند روزی بود که پیکرها بر روی زمین رها شده بود، رایحه ای دل انگیز فضا را پر کرده بود و این بوی خوش از پیکر یکی از شهدای دشت کربلا به نام «جون بن حوی» به مشام می رسید.
«جون» غلام سیه چرده آفریقایی بود که امام علی(علیهالسلام) او را از پسر عمویش «فضل بن عبّاس» خریداری نمود و به ابوذر بخشید. وی تا هنگام تبعید ابوذر و نیز در تبعیدگاه در کنار این صحابی با وفای پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ماند. «جون» که از شیعیان امام علی(علیهالسلام) بود پس از وفات ابوذر به نزد امام علی(ع) برگشت و تا زمان شهادت امیرالمومنین(سلاماللهعلیه) در خدمت آن حضرت بود.
«جون» پس از امیرالمومنین(ع) همواره در کنار اهل بیت(علیهم السلام) ماند، زمانی در خدمت امام حسن(علیهالسلام) و پس از شهادت آن حضرت با امام حسین(ع) بود و در سفر امام از مدینه به مکه و عراق همراه او و اهل بیتش بود.
روز عاشورا در میانه جنگ نزد امام حسین(ع) آمد و از آن حضرت اجازه رزم خواست، اما امام(ع) درخواست او را برای جهاد رد کردند و فرمودند: تو آزادی و از جنگ معافی، پس خودت را گرفتار مکن و برو و در سلامت زندگی کن.
اما از آنجا که «جون» نسبت به اهل بیت پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بسیار وفادار بود به امام عرض کرد: وقتی جنگی در کار نبود، شما به من پناه دادید و از من محافظت کردید. چگونه می توانم شما را در زمان سختی و جنگ رها کنم. چه می شود که بر من لطف فرمائید و بهشت را بر من دریغ نکنید.
پس «جون» خود را بر قدم های امام(ع) انداخت و بر آن بوسه می زد و می گفت: «ای فرزند رسول خدا! من برای آسودگی خاطر خویش در گرفتاری از شما کمک می گرفتم، من خود می دانم که بوی خوشی ندارم، خویشانم افرادی فرومایه اند و رنگم سیاه است. اما شما به من از آن نفس بهشت گونه تان بدمید تا که خوش بو شوم، شرافت خویشاوندی یابم، و سیمایم سفید شود. به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا این خون تیره ام با خون پاکتان مخلوط گردد»
سرانجام پس از اصرار فراوان، امام حسین(علیهالسلام) به «جون» اجازه داد که به میدان برود و او پس از جنگی نمایان و به هلاکت رساندن عده ای از اشقیا به شهادت رسید.
هنگامی که این غلام سیاه از روی اسب بر زمین افتاد، خجالت کشید که امام حسین(علیهالسلام) را صدا کند، اما امام حسین(علیهالسلام) ارباب بی وفایی نیست و خود را به سرعت بر بالین غلامش رسانید و سرش را از روی زمین برداشت و به سینه چسبانید و صورت مبارکش را به صورت غلام سیاهش گذاشت و بر چهره او بوسه زد، عیناً همان رفتاری را که در لحظات آخر با فرزندش علی اکبر(علیهالسلام) انجام داد در هنگام شهادت غلام سیه چرده اش نیز چنان کرد و «جون» با رویی سپید به پیشگاه معبودش شتافت.
در لحظات آخر در حالی که امام حسین(علیهالسلام) پیکر غلامش را به آغوش می کشید رو به درگاه الهی عرض کرد: بارالها! رویش را سفید، بویش را عطر آگین و او را با ابرار محشور فرما و رابطه او را با محمد و آلش برقرار کن.
پس از شهادت امام حسین(علیهالسلام) و یارانش زمانی که گروهی از بنی اسد، نزد اجساد مطهر امام(علیهالسلام) و یارانش آمدند، بوی عطری صحرای نینوا را فرا گرفته بود، آنان از امام سجاد(علیهالسلام) پرسیدند: این بوی خوش از کجاست؟ امام فرمودند که این به خاطر دعایی است که پدرم در کنار پیکر غلامش کرد.