مقیم کوی حسین
هزار شکر که گشتم مقیم کوی حسین
نماند در دل پُر حسرت، آرزوی حسین
خدا گواست نخواهم بهشت و حور و قصور
اگر همیشه بود، منزلم به کوی حسین
محبتش که به دل داشت جا، ز روز ازل
همان کشید مرا عاقبت به سوی حسین
چو خضر در پی آب بقا نخواهد رفت
کسی که زنده جاوید شد به بوی حسین
شود مشاهده وجه خدای عزوجل
کس ار ز دیده دل بنگرد به روی حسین
ز مرقدش همه دم، نور حق نمایان است
ببین تو نور خدا از رخ نکوی حسین
تفاوتی نکند خُلق و خوی آن با این
چه خُلق و خُوی محمد چه خُلق و خوی حسین
حسین و نام حسینم شده است ورد زبان
نباشدم به جهان غیرگفت و گوی حسین
دعای جن و ملک مستجاب خواهد شد
اگر دهند خدا را قسم به موی حسین
حیات بخش همه اهل عالم است، فرات
دریغ و درد! کز آن تر نشد، گلوی حسین
فغان و آه از آن دم! که زینب محزون
به قتلگاه روان شد به جستجوی حسین
هزار پاره تنی غرق لجّه خون دید
زجور خصم جفا پیشه آن عدوی حسین
تو مادح دگران باش و هر چه خواهی گوی
هزار شکر که شوقی است، مدح گوی حسین[7]
شوقی اصفهانی