قربانِ عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبه ی او آرزو کنند
عباس نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند
میرابِ آب بود و لب تشنه جان سپرد
می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنان که منکرند بگو رو به رو کنند
گر دست او، نه دست خدایی است، پس چرا
از شاه تا گدا، همه روسوی او کنند
درگاه او چون قبله ی ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
ذاکر برای آن که مسمّی به اسم اوست
امید آن که عاقبتش را نکو کنند