سلام به همه ی منتظران واقعی منجی، امام زمانمون
سلام مامانم، استادم، رفیقم
مامان
امروز بعد مدتها میخوام حرفهایی رو بزنم که احساس میکنم دیگه نگفتنش ادا نکردن حق شماست
وقتی یکماه پیش بهتون گفتم، از خدا میخوام شبیه شما بشم، گفتید چرا؟ گفتم الگویی بهتر از شما پیدا نکردم
اخه همیشه تشویقممیکردید حتما یه الگو و مربی تو این سن خطرناک داشته باشم
مامان کسی مثل شما پیدا نکردم
از روزی که خودمو شناختم اینو از شما میشنیدم:
این ساعتها اصلا نمیشه باید کنار فرزندانم باشم، چقدر ذوق میکردم، با این همه مشغله حتما نصف روز وقتتون برای ما بود❤️
هیچ سوال و لج بازی ای نبود که با آرامش جوابمونو ندید،
سرمو میذاشتم رو پاتون ، نوازشم میکردید و با سر انگشتاتون موهامو شونه میکردید و کلمه کلمه عقاید رو به جونم تزریق میکردید
منو خواهرم امن ترین جای دنیا رو آغوش شما میدونیم
چادرمون، نوع حجابمون، مناجاتمون و دعاهامون و نماز نماز نماز اول وقتمون ، راحت راست گفتن و صادقانه رفتار کردن .....همرو از وجود شما گرفتیم....
من یک نوجوان ۱۳ ساله ام که علایقم با علایق خیلی از هم سن و سالای من فرق های بزرگی داره
قصدم تعریف از خودم نیست
میخوام به همه ی اونهایی که مادرمو شناختن و نشناختن و کور دلهایی که با بی رحمی اذیتشون میکنم بگم، من فرزند ایشونم، و ندیدم بین دوستانم و اشنایان و....که انقد از نظر معنوی و اعتقادی و روحیه ی انقلابی همراه شده باشن با مادرشون، معمولا دخترها با مادراشون فرق هایی دارن، اینکه هیچ وقت به این میزان علاقه ی شاگردان مادرم هیچ حسادتی نکردیم، چون من و خواهرم ازین محبت دوطرفه بین خودمون و مامان خیر دیدیم، دلمون میخواد بقیه هم بهره ببرن، و اصلا نگران نمیشیم برای ما کم بزارن، دل مامان به وسعت دریاهاست، خوبی توش موج میزنه،علاقه ی مامان رنگ و بوی خدایی داره، بخاطر خدا همه رو دوست دارن و این ادمو اروم و مطمئن میکنه،
من نمیبخشم همه ی اونهایی که بدون شناخت با تیر حسادت مادرمو اذیت میکنن.
روزهایی که مامان دست منو خواهرمو میگرفتن میبردن پارک و ...مینشستیم کنار گل و سبزه، گل هارو نوازش میکردن، میگفتن قشنگه
کودک بودیم .من اندازه الان داداشم محمد حسین بودم،
اره مامانی قشنگ
اشک مامان میریخت و خیلی قشنگ با توصیف این گل محبت نسبت به خدا رو به ما هدیه میدادن
هرگلی رو میدیدیم یاد خدا می افتادیم، تو سن کودکی همچی برای ما نشونه ای از خدا بود، و نبود امام زمان(ع) غمی که سنگینیشو یواش یواش حس کردیم تا تکلیفمون بشه، که بیاریمشون، منتظر نمونیم بقیه بیارنشون
این رو خوب فهمیده بودیم
اقا حتما میان اگر ما اثری تو ظهور نداشته باشیم ظلم کردیم
و روحیه ی انقلابی، ولایی ، استقامت و صبر و اعتقاد محکم مامان همه ی وجودمونو سیراب کرد.
اینکه نقشهای سخت تو تاتر با ارزش «جابر» رو سعی میکنم قبول کنم، چون میخوام شبیه مادرم تلاش کنم برای موثر بودن
و چقدر اثر گذاری مامان خارچشم خیلی هاست، و نمیتونن چشمشونو باز کنن حقیقت رو ببینن و کورکورانه قضاوت میکنن!!
مامان خوبم
وقتی میشنوم محمد حسین ۴ ساله چجور آه میکشه و میگه مامان منم شبیه دایی جابر میشم؟! قلبم اروم میشه، چقدر دوست داره روزهای اجرا بیاد، تا تو نقش خواهر زاده ی جابر، بره سر صحنه ، خیلی خوشمزه میاد تو اتاق گریم میگه منم گریم کنید، به مامان میگه، دلم برای دایی جابر تنگ شده اجرا شروع بشه❤️
داداش قشنگم ، محمد حسین بارها موقع خوابیدنت اینو از مامان شنیدم،
* یروزی آقا صدات میزنن، محمد حسین
تو میگی؟
** جانم آقا
* محمد حسین این ماموریت رو انجام بده
** مامان اقا ماشین بزرگ و تفنگ و ... به من میدن
* آره ، آقا هر چی که احتیاج باشه برای ماموریتت بهت میدن
** من میگم بااشه اقا
* ماموریت که تمام شد میری پیش آقا، چی میگی؟
** سلام اقا تمام شد برگشتم
* مامانی ، سلام منم به اقا میرسونی دیگ؟؟
** ااااارررره مامانی، مامان شاخ غول اسراییل رو بشکنم شهید ❤️میشم مثل دایی جابر؟؟
* اره نفسِ مامان، حالا بخواب.....
همه ی زندگی مادرم همین دست حرفهاست
من و خواهر و برادرم نه افسرده ایم نه سر خورده و نه پر از سوالای بی جوابی که قانع نشده باشیم
مامان عزیزم، خدا روشکر میکنم که تربیت منو سپرد به شما
وقتی توکلاس مهندسی فرهنگی از تجلی خدا حرف میزدید و از خودشناسی و خودسازی من اشک میریختم، یادم میومد من با چه ادبیات ساده ای از طفولیت با این مفاهیم اشنا شدم، که هیچ شبهه ی اعتقادی برام نموند و تو نوجوانی افتادم تو خط خودسازی و انقلابی بودن
مامان برای شهادتتون دعا میکنم،
دعای خودتون
خدایا وقتی که شهادتم موثر تر از بودنم ،تو این دنیا بود، منو ببر
خدای مهربونی که من شناختم حتمااین دعا رو اجابت میکنه
مامانی منم شفاعت کنید و همه ی دوستاتونو
یا علی (ع)