عده ای در تاریکی خوابیده بودند، شخصِ «بیدار»ی با فانوسِ پرنور وارد شد.
خوابیده ها فریاد زدند که چرا بیدارمان کردی؟! این نور «چشممان را میزند»
خواستند بیرونش کنند!
شخص بیدار - که خبر هجوم دشمن آورده بود و دلش نمی آمد آنان را به حال خود رها کند- سعی داشت دستشان را بگیرد و هشیارشان کند.
خوابیده ها بدشان آمده بود، باورش نمیکردند، «سنگ» ش زدند...
بیدار، با سر و روی زخمی بیرون آمد.
خوابیده ها خواب ماندند و بیدار به خانه ی بعدی رفت.
بیچاره خوابیده ها!
خیال کرده بودند در جنگ با «بیداری» پیروز شدند، اما
#نفهمیدند آن که اکنون پشت در رسیده، دشمن است و هلاکت شان نزدیک!
پ. ن.
أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ۚ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (انعام. 122)