بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_نوزدهم 📜
#قند_پهلو 📚🖇
اصلا قابل باور نبود این اتفاقات توی چند ساعت رقم بخوره . به معجزه شبیه تر بوده تا واقعیت .
حوالی ساعت ۷ شب رسیدیم بیمارستان . پرستار همراه ما رو به اورژانس بیمارستان مفید تحویل داد و با آمبولانسی که آمده بود برگشت . چند دقیقه بعدش دستیار دکتر روزبه کنارم ایستاده بود و داشت شرح حال بیمار رو می گرفت .
* آقای دکتر با این توضیحاتی که دادم به نظرتون چه میشه ؟
- ببین خانم اصلا قابل پیشبینی نیست . این مورد بسیار نادره ؛ نوزادان با این مشکل ۲۴ ساعت بیشتر زنده نمی مونند. نوزادان این چنینی اگر شانس بیارن و در همین ساعات اولیه مشکل شون تشخیص داده بشه عمل میشن و زنده می مونند اما ....واقعا با این تعریف شما از این بچه که شیر می خورد و حتی یک بار جراحی شد . اصلا نمیشه نظر داد.
....
حسین به بخش مراقبتهای ویژه نوزادان منتقل شد . خوشبختانه اتاق مادران شیر ده تخت زیاد داشت .
من توی بیمارستان مستقر شدم . احمد هم شب رو توی ماشین خوابید .
منتظر بودیم فردا روز سرنوشت ساز فرا برسه .
......
صبح رفتم پیش حسین ، آرام و بی صدا خوابیده بود. تا مدتی کنارش نشسته بودم .
بخش خیلی شلوغ بود .
انسان وقتی پا توی بیمارستان میگذاره تازه میفهمه چقدر دردهای خودش سبک و ناچیزه .
اینقدر نوزادان عجیب و غریب تو بخش بستری بودند که من می ترسیدم سر بچرخونم.
از نوزادی با سری به بزرگی هندوانه نارس ؛ نوزادی که شکمی باد کرده عین زنان پا به ماه داشت و یک وزنه روزی شکمش بسته بودند 😱😱😱
* خانم پرستار پسرم کی میره اتاق عمل ؟
- نمی دونم باید از اتاق عمل سوال کنید .
* سلام ، احمد جان . خوبی . دیشب خوب خوابیدی ؟
_ سلام عزیزم . چه خبرا ؟
* خبر خاصی نیست . فقط انتظار .
یه سر به اتاق عمل بزن بپرس کی نوبت حسین میشه .
_ باشه الان میرم.
......