# روزنگار چشمان معصوم تو در امتداد همه ی مظلومیت های تاریخ باز مانده... مادرت چگونه با خاطراتت زنده بماند؟؟ دیگر روزشماری نمیکند تا زبان بچرخانی و مادر صدایش بزنی😭 پدرت روزشماری نمیکند تا قد بکشی.. رویاهایشان به آتش کشیده شد.... .... وای کی میشود راه بروی؟؟ ها؟؟ بابا نان بخرد به امید ذوق کردن تو از دیدن نان گرم و تازه، قدمها را بلندتر و تندتر بردارد و سر راه آب نباتی هم بخرد و بیاید خانه، کلید بیندازد و تو قایم شوی، بابا پیدایت کند و صداااای خنده های تو و مادرت خانه را بردارد؟؟ ها بابا؟؟ صدایم را میشنوی؟؟؟ چشمانت را ببند بابا.... ببند تا غزه را در خاک و خون نبینی😭 چشمانت را ببند بابا.... تا لگد مال شدن گلهای سرزمین زیبای مادری ات را نبینی😭 مادرت با دیدن لباسها و تخت و شیشه شیر و همه ی آنچه اندازه ات نشد تا بپوشی و در دلش قند آب شود جان خواهد داد، لحظه لحظه جان خواهد داد..... به سرزمین مادری ات قسم انتقام شما را منتقم آل الله خواهد گرفت.... او می آید..... با سپاهی از، شهیدان😭😭 و تو هم شهیدی.....