و هوالبصیر خاطره یک نماز تاریخینوشته بود؛ بعضی نمازها یکبار در تاریخ تکرار می‌شود جا بمانی؛ از طرف درست تاریخ جا مانده‌ای! مثل نماز ظهر عاشورا؛ مثل نماز جمعه این هفته تهران. درست نوشته بود. و ما راه افتادیم برای اقتدا به پسر زهرا ،جایی حوالی هزار و چهارصد سال بعد از ظهرعاشورا. جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳،حوالی ساعت ۵ صبح به سمت تهران راه افتادیم. در مسیر صبحانه خوردیم و به حرم امام که رسیدیم فقط اندازه یک سلام از راه دور وقت داشتیم و بلافاصله به سمت ایستگاه مترو حرکت کردیم.ازدحام جمعیت زیاد بود اما تازه هنوز ساعت ۷ صبح بود! متروی تهران که روزهای دیگر حال خوشی ندارد، امروز مملو از جمعیت حزب الله بود و صدای شعارها تونل را میلرزاند. سوار قطار که شدیم؛ هر ایستگاه به سیل جمعیت افزوده میشد.با اینکه هیچ فضای خالی داخل قطار نبود،بازهم همه با خوشرویی برای دیگری جا باز میکردند. حوالی ساعت ۸ به مصلی رسیده بودیم. جالب این است که خیلی ها از ما زودتر هم رسیده بودند! گیت ورودی به مصلی آنقدر شلوغ بود و کند حرکت میکرد که قم_تهران راسریع تر از گیت رد کرده بودیم. بالاخره پس از جان کندن های زیاد، ساعت ۹ و نیم را که نگاه کردیم وارد صحن مصلی شده بودیم. همه دنبال جای خوب بودند.ملاک جای خوب این بود که بتوانند آقا را ببینید، حتی اگر در تیررس آفتاب داغ ظهر باشند! همین یک جمله برای تصور یک جامعه ولایی کافیست. یک زاویه مناسب انتخاب کردیم که ما هم بتوانیم آقا را ببینیم. دقایقی را نشستیم تا حوالی ساعت ده، مجری پشت تریبون آمد و کم کم مراسم شروع شد. مجلس ختم سید مقاومت بود‌ و آقای ما صاحب عزا؛ قاری ها،مداح ها،شاعرها پشت سر هم مجلس را به فیض میرساندند. آیه آیه امید فتح میخواندند، بیت بیت روضه، و قصیده قصیده گریه بود که در صحن مصلی طنین انداز بود. حالا خورشید دقیقا وسط آسمان تهران بود و درست بالای سر همه ما نمازگزاران. اذان شروع شد. و هنوز دقایقی از 《اشهد ان علی ولی الله》 نگذشته بود که پرده کرمی رنگ کنار رفت، و اقا وارد شد. اجازه نداد حتی اذان تمام شود! با شوق و اشتیاق و صلابت به میدان آمد.همان مردی که تیررس تمام تهدیدهای هفته پیش بود و میگفتند در پناهگاه امن مخفی شده!! حالا زیر آفتاب تهران،در صحن مصلی و بدون هیج سقفی، جلوی میلیون ها نفر ایستاده بود. تصویر ایستادنش با اسلحه در وسط معرکه، برای نسل ما که علی مرتضی(ع) را ندیده، شاید چیزی بود شبیه به آنچه تاریخ نوشته از علی مرتضی پشتِ درِ قلعه خیبر. بسم الله الرحمن الرحیم گفت و شروع کرد. از وحدت گفت و رمز پیروزی،از شجاعت و ایثار غزه و لبنان گفت و اینکه دشمن ایران دشمن همه مسلمانان است. آقا میگفت؛ دنبال اینند که وحدتمان را نشانه بگیرند،که اگر وحدت از دست برود دشمن به پیروزی نزدیک میشود. آقا کلمه به کلمه رجز قهرمانانه میخواند و امت تکبیر میگفتند؛ میگفت وعده صادق کوچکترین کاری بود که برای تنبیه رژیم در نظر گرفته ایم، و میگفت اگر لازم شد بازهم میزنیم. نه عجولانه رفتار میکنیم و نه شتابزده میشویم. خطبه اول که تمام شد. تازه کار تاریخ شروع شد! که برود رمز کلمات ساده، اما پر از معنایش را پیدا کند. گفت؛ خطبه دوم را خطاب به همه مسلمانان اما خاصه، مسلمانان لبنان و فلسطین به زبان عربی میخوانم. یکهو خانم شمالی که کنارمان نشسته بود گفت؛( چه آقای مهربونی داریم.یتیم نوازی میکنه،میدونه لبنان داغدار رهبرغیورشه میخواد براشون پدری کنه.) راست میگفت آقا یتیم نوازی کرد. آن عرب ها که سالها سید حسن را متهم میکردند که از یک ایرانی دستور میگیرد،حالا باید تماشا میکردند که امام خامنه‌ای به عربی فصیح سید را اخ العزیز و مبعث افتخاری و درة لبنان الساطعه می‌خواند. (یک اعتراف ریز بکنم؟! چادرم را روی سرم کشیده بودم که از گزند آفتاب در امان باشم اما زیر چادر گریه پشت گریه.من سالهاست که سخنرانی های سید حسن به عربی را گوش میدادم و زبان یاد میگرفتم. حالا معلم زبانم را از دست داده بودم. آقا که گفت خطبه را به عربی میخوانم،بغضم ترکید. سید رفته بود،اما امامِ سید، هوای دل من را هم داشت.) خطبه عربی با خطبه فارسی تفاوت داشت؛ خطبه فارسی با دعوت به وحدت شروع شده بود و نشان میداد بار روی دوش مردمان سرزمین امام رضا سنگین است.. اقا میگفت هیچ وقت مقاومت را تنها نگذاشته ایم و نمیگذاریم. خط به خط حرف هایش را باید تبیین کنیم تا بفهمیم در تاریخی ترین نماز جمعه انقلاب اسلامی چه بار سنگینی روی دوشمان است. خطبه عربی اما، با سلام بر سید شروع شد. انگار که بخواهیم از لبنان تشکر کنیم و بگوییم ذبح عظیمتان قبول باشد. پیشکش به مهدی زهرا. اقا از مجاهدت های حزب الله گفت ودل سربازان سید را قرص و محکم کرد که 《اذا جاء نصرالله و الفتح.》 ادامه دارد.... 💌نشرحداکثری باذکرصلوات نورُعلی نور 🇮🇷✌️🇵🇸 @nouronalanour14