هدایت شده از اینفو و مدارک تبادلات پر جذب ماه بانو💜🦋
به چهره مظلوم و خواستنیش نگاه میکنم و آروم زمزمه میکنم غزال:آروم بخواب مامانی....زود برمیگردم عمر من.....ازم دلگیر نباش کوچولو مجبورم برم! خم میشم و لپای صورتی و آویزونش رو میبوسم و بلند میشم.... به سمت لباسام میرم و بعد پوشیدن لباسای سرتا مشکی...موهای بلندم رو میبافم و میندازم تو یقه لباسم....با مهارت طوری چفیه رو بستم که هم موها و گردنم رو بپوشونه هم صورتم رو....با پوشیدن دستکشای چرمم و برداشتن کوله و اسلحه ام به طرف در میرم...... بعد قفل کردن در و توصیه های لازم به محمد و صادق به سمت پارکینگ میرم سوار موتور میشم و با لبخند تلخی دستی رو بدنه اش میکشم..... استارت میزنم و با بیشترین سرعت ممکن میرونم به سمت مقصد.... اطراف رو چک میکنم و با چابکی از دیوار میپرم....ازش بعید بود تو همچین جایی مخفی شه!اونم فقط با دوتا محافظ!آروم رفتم پشت سرشون و با گرفتن پارچه هایی آغشته به داروی بیهوشی جلوی دهنشون کار جفتشون رو میسازم..... با لگد در رو باز کردم و رفتم داخل با دیدن اون هیکل گنده بی خاصیتش که رو مبل لش بود و سیگار میکشید پوزخندی زدم به طرفش رفتم و با نوازش اسلحه رو روی گردنش کشیدم و آروم گفتم غزال:مشتاق دیدار حاج احمد احوال شریف؟ با شوک به طرفم برگشت که.....😏 به قلم(م_ط) _mobi @marimobi _دختره کلی بلا سرش میاد و عشقش و بچش تو خطر میوفتن و با کلی کش مکش متوجه میشه همه اینا زیره سره یه نفره اونم کسی نیست جز......😱🤭💔