مهبدو نگه داشتم: کجا آقا پسر؟ شما خودتون بزرگ شدین، می تونین حموم کنید. مهبد وارفت: اما... با نگاهم مریمو دنبال کردم: اما و اگر نداریم. بدو آقا پسر، بپر تو حموم ببینم تو زودتر حموم می کنی یا مریم و مهگل کوچولو. مهبد با هیجان به سمت پله ها دوید، پدرسوخته اي نثارش کردم، کارش به جایی رسیده بود که میخواست با مریم به حمام بره، درحالیکه من... آرتا دستشو دور گردنم انداخت: حرص نخور داداش کوچیکه. گیج به سمتش برگشتم:... https://eitaa.com/joinchat/2583298352C738fda4ec9