صحنه های فرار مردم را که میدیدم به یکباره کلی خاطره در ذهنم ردیف شد!! مردم!!! یادتان می‌آید سال‌های نه چندان دورِ جنگِ خودمان را؟!! یادتان می‌آید شناسنامه های پسربچه هایی که جعلی بزرگ می‌شدند تا صاحبانشان بتوانند در صف آدم بزرگها راهی نبرد شوند؟!! یادتان می‌آید رفاقت ها و رقابت ها در مسیر شهادت را؟! یادتان می‌آید خط مقدم های شلوغ مان را؟! یادتان می‌آید ازدحام دوکوهه را؟؟! یادتان می‌آید وداعها و حال و هوای شبهای عملیات را؟! یادتان می‌آید غواصان دست بسته مان را؟!! یادتان می‌آید حجله های هر روزه بر سر کوچه ها را؟! یادتان می‌آید سربندهای یا حسین و یا زهرا را؟! یادتان می‌آید چفیه های خیس از اشکهای نیمه شب را؟! یادتان می‌آید؟!! ... نه! هنوز چیزی از آن سالها نگذشته که فراموشمان شود!! هنوز در خاطرات کودکی هایمان، صدای آژیر وضعیت قرمز به گوش می‌رسد!! هنوز قهرمانان آن نسل در لابلای روزمرگی هایمان نفس میکشند!! _گاه البته به تنگی و سختی! _ براستی جنگی که مکتبی نباشد، اعتقادی و ایمانی نباشد کجا می‌تواند اینهمه شور بیافریند؟! کجا می‌تواند از کودکان دوازده ساله تا پیرمردان سالخورده و مادران خون جگر و تازه عروس های آرزومند را اینچنین مُهیا کند برای گذاشتن و گذشتن؟!!... براستی جز" "کدامین الگوی تابناک می‌توانست پس از چهارده قرن در ایرانِ دهه شصت خورشیدی، چنین مردان مرد و چنین شیر زنانی بیافریند؟! @nsiasi