ایشون حسین آقا هستن
حسین آقای دخانچی
از ماجرا های جبهه رفتن شون که بگذریم به مجروحیت شون می رسیم..
پدرشون از اغنیای قم بودن
کاملا هم مخالف جبهه رفتن پسر
مادر، پدر رو راضی می کنه!
حسین آقا می رن از گردن به پایین فلج (ماجرا داره) بر می گردن!
می گذره و می گذره
تا اینکه یک روز خانمی میان و از مادرشون خواهش و التماس که من می خوام با یک جانباز با شرایط خیلی سخت ازدواج کنم بنیاد آدرس شما رو داده (ماجرا داره)
بعد از دوسال بالاخره حسین آقا و خانواده دختر راضی به ازدواج میشن..
بعد ها حسین آقا میگن اون چند سال زندگی با خانم شون جزو شیرین ترین لحظات زندگی شون بوده..
_کتاب تب ناتمام، از این شهید عزیز و عجیب..
#معرفی_کتاب