پارت 22
.عشق صدا دارد.
_ هوی دختر مگه نوید چشه بچم
ها اا
_باشه باشه
خونه رو تمیز میکنم
دیگه امری نیست
_نخیر خانم بی ادب
_باشه خدافظی مامان جان
_خدانگه دارت باشه مادر
........
شایان
از بعد حرف زدنم با کیوان به اینکه مادر و پدر اون دختر کجان و چرا تنهاست فکر کردم ولی
خب به نتیجه ای نرسیدم
اون میدونه من یکم یا اسمم و میدونه؟
راستی من دیشب وقتی اومدم اینجا کیفم و هم با خودم آوردم
اون لحظه که داشتن بهم حمله میکردن...
(دیشب..شایان)
از ماشین پیاده شدم و با رضا خداحافظی کردم
کیف های سیسمونی که دستم بود خیلی سنگینی میکردن
توی یکی شون ده تا شمش فروش باغ زعفرانی ام بود و توی اون یکی هم شناس نامه و سند های املاکم
یهو صدا ی داد یه مرد که مخاطبش من بودمو شنیدم
_ همین الان سر جات وایسا وگرنه شلیک میکنم
به سرعت شروع کردم به دوییدن که گلوله ای شلیک کرد و دقیقا از کنار پام گذشت خودم و رسوندم به خرابه ی ته کوچه
سریع کیفی که مدارک توش بودو انداختم توی خرابه
خواستم کیف شمش ها رو هم بندازم که از راه رسیدن شروع کردن به زدنم
نمی تونستم در شدن از خودم دفاع کنم اونا سه تا غول بودن و من اندازه یکی شونم نبودم
کیف و از دستم کشیدن و چاقو و چند بار فرو کردن زیر شکمم
در آخرین ثانیه یکیشونکلید خونمو از تو جیبم دراورد
برام سوال بود هیچ خری توی این کوچه ی خراب شده نیست که یک درصد نگران بشه و بیاد ببینه یکی اون وسط نکشته باشن
سریع فرار کردن
بعد از رفتنشون بزور از جام بلند شدم تا به داخل خرابه برم و کیفم و بردارم
در یکی از خونه های داخل کوچه باز شد و بعد از چند لحظه خیلی محکم طوری که صدا توی کل کوچه پیچید بسته شد
تلفنم از جیب شروال پاره شدم برداشتم
با صفحه ی خورد شدش مواجه شدم
تنها امیدی که داشتم زنگ زذن به کیوان بود
که اونم نامید شد
نگاهم و به در همون خونه انداختم انگار..
#عشق_صدا_دارد