پارت 23 .عشق صدا دارد. نگاهم و به در همون خونه انداختم انگار که باز بود با سرعتی که بخاطر زخم شکمم اندازه ی راه رفتن عادی هم نمی شد به سمت در رفتم یکم در و هول دادم که دیدم بعله در باز بود وارد خونه شدم صدای بلند موسیقی کمک بزرگی بود برای وارد شدن به خونه کفشم و در آوردم و دستم گرفتم بعد خیلی آروم به سمت پله ها رفتم بخاطر سوزش شدید زخمم دستم به نره و دیوار گرفتم تمامی پله ها رو طی کردم تا به بهار خواب خونه رسیدم در باز بود داردش شدم از بهار خواب به بالا پشته بوم پله می خورد که از تمامی پله ها بالا رفتم و پشت کولر نشستم دستی به کناره ی شروالم و جا اسلحه ای چرمم زدم هنوز سرجاش بود آروم برش داشتم و لابه لایه وسیله هایی که رو کولر بود گذاشتم صدای پایی شنیدم که هر لحظه نزدیک تر می شد از سر جام بلند شدم و به اتاق پشت سرم تکیه دادم هنوز ثانیه ای از بلند شدنم نگذشته بود که دختر از پله ها بالا اومده بود توی دستش یه چاقو بود اول نگاهی به اطراف انداخت و متوجه من نشد ولی بعد خیلی ناگهانی نگاهش به من افتاد داشت به طرفم میومد توی چشمام زل زد زمانی که احساس کردم میخواد جیغ بزنه سریع به طرفش رفتم و دستم رو دهنش گذاشتم _ هیسسس ترخدا جیغ نزن استرس تمام وجودم و پر کرده بود اگه صدای جیغ از خونشون بیرون می‌رفت که تمام همسایه ها میومدن بالا حالا درست انگار مردم این کوچه مردم و هیچ حرکتی نمی‌زنن ولی بازم سعی کرد دستم و کنار بزنه ولی نذاشتم _ ترخدا چیزی نگو دستم و بر میدارم فقط چیزی نگو از خواهش میکنم بعد آروم دستم و برداشتم ....... (حال ) سریع از پله ها...