﴿قسمت سوم﴾
مصاحبه آیت الله ممدوحی
گزارشی از وضعیّت بغرنج مدرسهٔ حجتیّهٔ قم در سالهای ۱۳۳۹ و ۱۳٤۰ ه ش
شبِ تاریک برف که میآمد، این برفها، کسی نبود این برفها را پارو کند.
یخ میکرد قلمبه قلمبه.
اینجوری شب تاریک بیستوسه پلّه غرق یخ،
میخواست ما برویم، یک دستمان کوزه، یک دستمان آفتابه،
که برویم آب بیاوریم.
🔹 ... ما در منزلمان [در کرمانشاه] دو نفر مستخدم داشتیم.
خلاصه خیلی راحت زندگی میکردیم.
ولی من این زندگی را رها کرده بودم
و طلبگی را انتخاب کرده بودم.
🔸 ... شبهای جمعه حاج آقا حسین فاطمی بود،
از شاگردهای مرحوم آقا میرزا آقا جواد [ملکی] تبریزی بود،
درس اخلاق داشت شبهای جمعه.
ما میرفتیم آنجا. ایشان درس اخلاق برای طلبهها میگفت.
بعد بالای منبر میگفت:
آقا تو طلبهای؟
تو بطلهای!
تو چه کار میکنی؟
با آن وضعمان گریه میکردیم!
🔹 ... مدرسهٔ حجّتیه دو طبقه هست.
اگر شب، بعد از نماز مغرب و عشا،
کسی میان این راهرو کفشش صدا میداد،
یا بلند حرف میزد،
تا ته سالن که میرسید،
درِ چند تا از حجرهها باز شده بود! اعتراض میکردند: آقا، شب تحصیلی است، چه خبر است؟
در مدرسهٔ حجّتیهای که در آن زمان،
شاید صدها بلکه شاید پانصد طلبه داشت،
کمترین صدایی نمیآمد.
🔸 کتابخانهٔ آن وقت چهار از شب رفته باز بود
و کتاب گیرِ طلبهها نمیآمد.
بعد مثلاً طلبه مکاسب میخواند، دور تا دورش حاشیه بود،
... کفایه میخواندند، تمام حواشی کفایه را هم مطالعه میکردند.
پیشمطالعه میکردند.
من در فقه با هممباحثهمان پیشمباحثه میکردیم. ...
طلبه هیچ همّی نداشت الّا اینکه درس بخواند.»