يك متن خيلى جالب از كتاب فارسى دبستان دهه سی
ببينيد سطح آموزش در آن دوران چگونه بوده...!
دو برادر مادر پیر و بيماری داشتند
با خود قرار گذاشتند که يکی خدمت خدا کند و ديگری در خدمت مادر باشد
يکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد
چندی نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد
و به خود غره شد که :
خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است
چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وی را خطاب کرد:
به حرمت برادرت تو را بخشيدم
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت:
يا رب من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر
چگونه است مرا به حرمت او میبخشی...؟
آيا آنچه کرده ام مايه رضای تو نيست
ندا رسيد : آنچه تو می کنی من از آن بی نيازم ولی مادرت
از آنچه او می کند بی نياز نيست...!
کتاب فارسی دبستان سال
به فرزندان خود " انسان بودن بیاموزیم "
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f