روزی برنارد شاو نویسنده طناز انگلیسی
در خیابان دید که دختر بچه ای دنبال
مادرش نمیرود و مرتب گریه میکند ...
از مادر سئوال کرد چرا این بچه گریه میکند
مادر جواب داد این بچه بستنی میخواد
من هم پول ندارم...اقای شاو گفتند الان
مشکل را حل میکنم و یک اسکناس ده
پوندی به دختر بچه داد و گفت برو برای
خودت نیم پوند بستنی بخر ....
دختر بچه رفت و خوشحال از خرید بستنی
بقیه پول اقای شاو را داد...شاو گفت ببین
خانم حالا شما خوشحال که دخترت گریه نمیکند ...دخترت خوشحال که بستنی
میخوره و بستنی فروش خوشحال که
بستنی فروخته...و اما من هم خوشحالم
زن پرسید شما چرا خوشحالید دیگه
جواب داد چرا خوشحال نباشم که ده
پوندی قلابیم را رد کردم
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f