مردی برای اصلاح به آرايشگاه رفت.
در بين كار گفتگوی جالبی بين آنها در مورد
#خدا صورت گرفت.
آرايشگر گفت: من
#باور_نمیكنم خدا وجود داشته باشد. مشتری پرسيد چرا؟
آرايشگر گفت: كافيست به خيابان بروی و ببينی مگر ميشود با وجود خدای مهربان، اينهمه
#مريضی_و_درد_و_رنج وجود داشته باشد؟
مشتری چيزی نگفت و از مغازه بيرون رفت.
به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد، مردی را در خيابان ديد با
#موهای_ژوليده و كثيف. با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت میدانی به نظر من آرايشگرها وجود ندارند. مرد با تعجب گفت: چرا اين حرف را ميزنی؟
من اينجا هستم و همين الان موهای تو را مرتب كردم. مشتری با
#اعتراض گفت: پس چرا كسانی مثل آن مرد بيرون از آرايشگاه وجود دارند؟
آرایشگر گفت: آرايشگرها وجود دارند، فقط مردم به ما مراجعه نمیكنند.
مشتری گفت: دقيقا همين است، خدا وجود دارد، فقط مردم به او
#مراجعه_نمیكنند. برای همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد.