امام زمانم قلم را در دست گرفتن و از خون واژه های ملکوتی زمانه سخن گفتن؛در فراق یاران، سخت و دشوار است ذی نفوسانِ مطمئنه ای که ندای اِرجِعی... را شنیدند و رَخت سفر بربستند و به دیار لایتناهی کوچیدند، آری به راستی آنان هم چشم انتظارتان بودند امام آشنایم من دوست ندارم با کلمات بازی کنم تا با تو راز دل بگویم بلکه آنچه گفتنیِ دلم است خود بر زبانم جاری می شود! آخر این قلم نیست که بر دلم حکم فرماست بلکه این دلم است که بر قلم حکم می راند تا اندکی با تو درد خود درمیان گذارد! خدای را سپاس می گویم که برای من این درب را گشوده است تا برای تو بگویم که من نیز دردمندم! دردمند نبودن تو! دردمند نشنیدن صدای تو! دردمند ندیدن روی زیبای تو! دردمند نیامدن تو! دردمند صاحب زمانی تو اما غائب از نظر بودن تو! دردمند نگاه دلربای تو! دردمند غریب خواندن تو! بهاره سادات حسینی