🌱 حدود ۵ سال پیش بود که با طلاب مدرسه علمیه سلیمانیه رفتیم یه اردوی علمی ۱۰ روزه ... محل برگزاری اردو شهر فَشَم بود 🥰 و محل اسکان مون ،حوزه علمیه این شهر بود که یکی از طبقاتش مسجد بود ... روزهای آخر اردو ، با دو سه تا از رفقا رفتیم بیرون 🪴 دست یکی از بچه ها تسبیح خوشگلی دیدم ... 🥰 ازش گرفتم چن روزی دستم بود و... گذشت تا برگشتیم و رسیدیم مشهد و همچنان تسبیح دستم بود😁 و منم خوشحال بودم که تسبیحو ازش گرفتم و اون چیزی نگفته و احتمالا برا من میمونه 😅 چند روزی گذشت، یه روز همون رفیقم منو دید گفت چرا این تسبیح رو با خودت آوردی ؟! گفتم از تو گرفتم دیگ 😳 گفت : این تسبیح برا مسجد بود 🙈 ای وااای من ... 💔😅😔 وَوَوَوَ ۵ ساااال این تسبیح همیشه باهام بود تو چمدون ام ... و فراموش میکردم برش گردونم 😔 چون وقفی بود باید عین اش برمیگشت ... تا اینکه امسال : 🌱 سر یکی از کلاس های موسسه، یکی از اساتید مون تلنگری زدند و چن دقیقه ای سر کلاس صحبت کردند که مضمونش اش این بود : برا خودتون حساب کتاب کنید و دیون تون رو برید یکی یکی ادا کنید ... 🌱 و از یکی از عزیزان هم یه جمله شنیدم که خیلی رفت تو ذهنم ، ایشون بین صحبت هامون ذیل بحث خاصی ، گفتن : من الان آماده مرگ هستم ... و تا جایی که ذهنم میرسه حق الناس ای به گردنم نیست ... با خودم گفتم چه حس خوبیه که انسان از جهت دیون اش ، آماده مرگ باشه هر لحظه ... خلاصه این ها سبب شد که عزم جدی حاصل بشه برای برگردوندن این تسبیح 🥰 با سه چهار واسطه ، متصل شدم به خادم فعلی مسجد امام حسین علیه السلام فَشَم، و کد پستی و.... خلاصه رسید به مسجد ... ✅ ادامه 👇👇