من شکایت دارم… از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست از آن ها که به سخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛ چـــــرا نمی فهمی؟ این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد حـــُرمــت دارد ! یادگار مادرم فاطمه است ! بوی او را میدهد ! آرامم میکند و احساس میکنم دستهای مهربان مادر هم به همراه چادرش پناه من است ! لبخند مادرم زهرا در قاب چادرم پیداست و همه زیبائی های هستی در برابر این لبخند ناچیز است ! چه میفهمی تو که این لبخند را ندیده‌ای و این آرامش را نچشیده‌ای ! وقتی در چنین روزی رضاخان دیکتاتور در مسجد گوهرشاد قداست چادرم را با خون پیوند زد ، شهدای حجاب مظلومیت ، پاکی و آزادگی بانوی محجبه را فریاد کشیدند ! تا دنیا بداند حرمت چادر من از خون شهید بالاتر است !